اروپا قارهاي توسعه يافته و در عين حال تحقير شده است.
اين قاره به دليل كهنسالي ذهن و فكر دستخوش فرسايش و فراموشي نفسگير شده است. با وجود اين كهنسالي اروپا براي ايران امروز يك نعمت و شايد غنيمت است.
آمريكاييها مدتي است كه متوجه اين واقعيت شدهاند و به خوبي از استراتژي تحقير براي مقاصد سياستي خود استفاده كردهاند. آمريكا با سياست پيشدستانه اروپا را منفعل كرده و اروپا نيز براي نجات خود به دامن آمريكا پناه بُرده است. اكنون اروپا فاقد سياست و تصميم سياستي است و از امر سياستي آمريكا پيروي ميكند. اين فقر سياسي و سياستي چنان توسعه يافته كه آمريكا در وضعيت كنوني سرپرستي اروپا را به عهده گرفته و اروپا بيحساب در تحت فرمان آمريكاييها قرار گرفته است.
آمريكا مدتي است سياست ترسولرز را در قبال اروپاييها در پيش گرفته و اين سياست تا حدودي با توفيق همراه بوده است. اين سياست هم اروپا را مينمايد، هم مينشاند و هم دستور نشستن و برخاستن ميدهد.
اروپاي امروز جنگلي متروك و قبرستاني خاموش است. آمريكاييها تلاش كردند كه گرمايي به آن ببخشند، ولي اروپاييها نه تنها گرمايي احساس نكردند كه دودشان جان آنان را خفه كرده است.
اكنون ما بايد واقعيتهاي جهان امروزي را درست بشناسيم و اروپا را جدي بگيريم و در چهارسوي امر سياسي خود قرار دهيم. با اروپا بايد مدارا كرد و دانست كه اعمال سياست خشم براي اروپا كارآمد نيست و استراتژي مهرباني همراه با سياستهاي مهرباني به مراتب كارسازتر است. به اروپا نبايد فرمان داد و بايد انديشه اروپايي را معطوف به امر سياستي خود كرد. بنابراين اروپا سخت ناتوان و مهربان است و آمريكا با اين فهم مديريت اين قاره را در اختيار گرفته و اگر ما اين دو اصل را با تفكر استراتژيستي فهم كنيم به صورت طبيعي راهي در اروپاي امروز پيدا خواهيم كرد.