تفكر هرچند در بدنه كشور مقبوليت دارد، اما اين اصل در چرخش مديريتي كشور بيرنگ شده و در مواردي به كلي رنگ باخته است. اين رويه موجب شد كه اغلب به تفكر و انسان متفكر بيمهري شود و تلاش عمومي بر اين روال قرار گيرد كه اين اصل بنيادين از گردونه مديريتي و تدبيري كشور بيرون رود.
اكنون اين امر چنان فزاينده شده كه جامعه مديريتي كشور در سطح وسعي به پيكار با آن برخاسته و روي خوشي به تفكر و انسان متفكر نشان نداده و اين امر جدي انساني را جدي نگرفته و در مواردي همچنان بر فقر و ناچيزي فكر خود فخر ميفروشند.
با اين حال در چرخه تفكر كشور سه اتفاق مهم و بسيار تأثيرگذار رخ داده است:
الف) اكنون نسبت به تفكر در چرخه انديشيدن سخت بيمهري صورت گرفته و در نتيجه ناديده مانده است.
ب) در دوره جديد تفكر به عنوان يك اصلِ اصيل انساني فراموش شده و به كلي از دستور تدبير انساني برافتاده است.
ج) امروزه تفكر چنان دستخوش زوال شده كه گويي پيشينهاي نداشته و پسينهاي نخواهد داشت.
اكنون در مراكز آموزشي و پژوهشي كشور حناي تفكر رنگي ندارد و كسي با چنين حنايي شناخته نميشود. اين امر چنان گسترش يافته كه انساني كه بايد فكر كند، مسئله فكركردن را از دستور زندگي انداخته و دغدغهاي نسبت به فكركردن ندارد.
شايد يكي از علل فراموشي و فقر تفكر در پيچيدگي موضوع آن است. زيرا تفكر در هر چيزي وجود ندارد، اما در اين ميان كيهان و آينده موضوع مناسبي براي فكركردن محسوب ميشوند.
اين موضوع هم جدي گرفته نشده و هم ناخواسته علم بر آن چتري افكنده و در نتيجه ناديده و ناخوانده مانده است. واقعيت اين است كه كيهان و آينده امري نفوذناپذيرند و فقط تفكر با نفوذ در آنها هم زمان را ميشكند و هم با انفجار آينده به انفجار دانايي كمك ميكند. اين سه اتفاق هر يك به نحوي موضوع تفكر واقع ميشوند و بر تعميق و دايره شمول تفكر انساني ميافزايند.
نكته اين است ما در كجاي تفكر قرار داريم؟
ما تا چه اندازه با اين سه موضوع تفكر ارتباط منطقي برقرار كرديم؟
يا تا چه اندازه در اين رابطه انديشيده و فكر كردهايم؟