بيمعنايي چيست؟ بيمعنايي حالتي از نامعنايي است. اين ايده ميگويد كه در جامعه انساني واژگاني وجود دارند كه دلالت معنايي بر چيزي ندارند.
البته ممكن است در دورهاي محتوايي معنايي داشتهاند، اما در حال حاضر فاقد چنان هويت معنايي به نظر ميرسند يا دستخوش دگرديسي معنايي شدهاند. مانند دانشگاه و دانشكده كه به سوادگاه و سوادكده تبديل شدند. اين اصل در سطح وسيعتر شامل حكيم، فيلسوف، دانشمند، استاد، معلم و استاد تمام ميشود. اين واژگان هم فاقد محتواي معناداري هستند و هم به چيزي اشاره دارند كه لااقل ميبايست به چنان محتوايي ناظر باشند.
اكنون ما در روزگار قحطي حكيم، فيلسوف و دانشمند به سر ميبريم كه استادي به وجود نيآمده و فقط نام هر يك مصرف شده و به عنوان يك واقعيت طرحي از يك اصل بيمعنايي است. شايد بتوان در اين حوزه از يك دگرديسي معنايي سخن گفت كه دانايي به مسئله باسوادي تقليل يافته و از امروز به بعد بايد بجاي استادان دانا از استادان باسواد سخن گفت كه اگر دانايي وجود ندارد لااقل صورت دانايي حاضر باشد و خود نيز در همين دايره به سمت استاد تمامي دست يافته و كرسي باسوادي را اشغال كند. با وجود اين هرچند استاد تمام دانايي در دانشگاه و حوزه وجود ندارد، اما استاد تمام باسوادي در سوادگاهها و سوادكدههاي كشور موج ميزند كه اكنون بود و نبودشان به لحاظ منطق دانايي يكسان است.